آینازآیناز، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

آیناز گلی

پارک رفتن به همراه بابایی

امسال تابستان آیناز گلی تقریبا خونه نشین بود، گناه داره دخترم به خاطر من بیشتر زمانش رو صرف کارتون نگاه کردن ،با خودش بازی کردن گاهی هم که من حوصله داشتم باهاش خونه بازی می کردم . اصرار می کرد کلاس نقاشی ببرمش، استخر بره شنا، ولی من نمی تونستم به جاش بابایی گلش جبران می کرد بعد ماه رمضان که انرژی داشت یک روز در میان دخملی رو پارک می برد ...
2 مهر 1392

عید فطر 92

آیناز به همراه بابا و عموها و  عموزاده ها عصر جمعه رفتن کرخه حسابی شناکردن ،حسابی  هم خوش گذشته و دیگه خسته و بی حال برگشتن آیناز و داداش علی و ابوالفضل و یونس ابوالفضل پسر آجی سمیرا که لباسهای خوشگل برا آیناز می دوزه، داداش علی هم پسر عمو رحیم و دایی ابوالفضل میشه یونس وآیناز و ابوالفضل آیناز و بابایی و ابوالفضل اینم از شنا کردن بابایی خوبه غرق نکرده دخترم رو!!!!!!!!!!   ...
20 مرداد 1392

سفر روستای کهندان تیر92

با سلام جمعه 31 خرداد به اتفاق دایی عزیز و خانواده به روستای مادربزرگ زن دایی کهندان که بین اراک و قم و تقریبا 30 کیلومتر بعد از سه راهی سلفچگان است رفتیم خیلی جای با صفایی بود  روستای کهندان بین چند کوه از جمله کوه وتوس در یک دره واقع شده باغ های گیلاس ،آلبالو،توت سفید ،گردو،فندق،زردآلو،بادام و آلو و.... به این روستا سرسبزی خاصی داده بود البته این موقع که ما رفتیم گیلاس رسیده بود اکثر اهالی روستا در حال برداشت گیلاس بودن به آیناز خیلی خوش گذشت ما فقط 2 روز اونجا بودیم و دوشنبه برگشتیم اینم عکس های آیناز قهوه خونه خرم آباد منتظر دایی عزیز اینا نمایی از روستای کهندان از بالای تپه ای اینم داخل روستا درخت گی...
5 تير 1392

فراخوان همفکری

با سلام دیروز سونو رفتم و فهمیدم نی نی مون پسره و آیناز 5 ماه دیگه صاحب یک داداشی میشه و از تنهایی در میاد. اون موقع که سره آیناز باردار بودم دو اسم انتخاب کرده بودم آیناز و ایلیا ولی 1 ماه که باردار بودم دو دفعه قرآن باز کردم اسم الیاس  اومد حالا موندیم چه کار کنیم؟ به خاطر همین این پست رو گذاشتم  که نظرات همه رو بدونیم و یه نظرسنجی کنیم از همه می خوام نظر بدن و ما رو کمک کنن اسمش رو انتخاب کنیم.فقط بین این دو اسم می خواهیم آمار بگیریم از همه عزیزان می خوام نظرشون رو یکی از این اسم ها بگن انتخاب ما بین این دو اسمه نه اسم های جدید. راستی ایناز از الان خیلی خیلی داداشی رو دوست داره   ...
5 تير 1392

آتلیه چهارسالگی آیناز

بعد از دو هفته عکساش آماده شدن، باباش می گفت خوش عکسیش به خودش رفته . آینازم از خودش تعریف می کرد خودم خوشگلم. پدر و دختر کم نمیارن !!!!! هزار ماشاالله هم خودم میگم!!!!... ...
6 خرداد 1392

آتلیه

دیروز عصر آیناز رو بردیم آتلیه خیلی ژست بلد نبود بگیره لبخند مصنوعی می زد!!!!!! زودم خسته شده بود که عکاسه بهش می گفت اینجوری وایسا اونجوری وایسا!!!! عکساش آماده که شدن تو وبلاگش می زنم حالا می خوام عکس های سالهای قبل رو بزنم چون من هر سال می برمش آتلیه دو تا عکس ازش می گیرم که بعداً خودش تغیرات بزرگ شدنش رو ببینه این دو تا ٨ ماهگی اش هستن چون از رو آلبوم گرفتم زیاد واضح نیستن این دو تا ١ سال و ١ ماهگی اش هست این دو تا ٢ سال و ١ ماهگی اش هست این دو تا ٣ سال و ١ ماهگی اش هست ...
22 ارديبهشت 1392

پارک رفتن آیناز همراه دانش آموزان مامانی

با سلام دوشنبه ٩ اردیبهشت بابای آیناز نمی تونست مرخصی بگیره، می خواستم بذارمش خونه محمد حسین اینا که مدرسه گفت بچه ها رو می خوان ببرن پارک جزیره ،منم از خدا خواسته آیناز رو با خودم بردم. آیناز این دانش آموزان شیطون مامانی رو که دیده بود خیلی تعجب کرده بود از این جیغ و دادی که می کشیدن تو ماشین و تو خیابون آبروریزی کردن که دیدن داشت خلاصه پارک جزیره به خاطر این که معاون پرورشی مجوز از شهرداری نگرفته بود راهشون ندادن بردیمشون پارک سیاحتی بچه ها هم آیناز رو با خودشون بردن کلی بازیش دادن ...
20 ارديبهشت 1392

سه شنبه 20 فروردین 92

با سلام دیر به دیر میام خودم می دونم، مقصر مامانه که وبم رو زود آپ نمی کنه!!!!! و همین طور بابایی که بیرون نمی بره دخترمو!!! البته مدرسه ها بهد تعطیلات خسته کننده است بعدشم خواب ظهر و کارا فرصتی نمی مونه! گناه داره دخترم این روزا همش تو خونه است. سه شنبه گذشته آیناز رو بردیم پیتاز بعدش بردیمش پارک حسابی بازی کرد ...
30 فروردين 1392

پنج شنبه 29 فروردین

قرار بود بریم به سید معین سر بزنیم ولی بابایی پیشنهاد داد قرار بذاریم شام بریم پارک ما هم قبول!!! اولویه درست کردم ولی امان از آیناز قول داده بود بخوره ولی پارک که رسیدیم زیر قولش زد با اولویه میونه ای نداره قبل شام با سید معین رفتن با وسیله ها بازی ...
30 فروردين 1392

سیزده به در 92

با سلام خیلی دیر اومدم وبلاگ آیناز رو آپ کنم، آخه زیاد سر حال نبودم خونه هم نبودیم 13 روز عید شوش و اندیمشک بودیم از اول عید بگم که همه مارو گذاشن رفتن مسافرت ما هم با نه نه جون نگهبانی خونه رو دادیم چند روز رو هم رفتم اندیمشک فقط و فقط خواب بودیم یه روز با عمو رحیم و مهمون شمالی ها رفتیم باغ آجی سمیرا، کلی با ابوالفضل بازی و خاک بازی و گل بازی کرد ولی متأسفانه عکسی ازشون نگرفتم آخه من بلند نمی شدم برم دنبالشون باید باباش می گرفت 12فروردین هم مهمون عمو رحمان بودیم باز من عکس نگرفتم چون گوشیم یادم رفته بود تنها عکسی که تو این 13 روز ازش گرفتم این پایینی هستش که دختر بلا تو چمن ها خوابیده ...
17 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیناز گلی می باشد