آینازآیناز، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

آیناز گلی

برنامه بادبادک ها

 عمو رحمان  برا روز سه شنبه١٢ دی از طریق یکی از همکاراش هماهنگ کرده بود آیناز رو ببریم  برنامه بادبادک ها سه شنبه که  ساعت ٤ صبح از مشهد رسیدیم اهواز ،اومدیم خونه آیناز رو بردم حمام بعد صبحانه بهش دادم برا خودش گرفت خوابید تا ساعت ١٢ . بعد ساعت ٢ با چشم های ورم کرده بردمش صدا و سیما . تو برنامه بادبادک ها خیلی بهش خوش گذشت بیرون که اومد تو مسیر خونه ازم می خواست برنامه       عمو پورنگ هم ببرمش اینم عکسایی که از فیلمش گرفتم ...
17 دی 1391

مسافرت مشهد دی ما91

با سلام قسمت شد تو سرمای زمستون بریم زیارت امام رضا(ع)، نایب والزیاره به جای همه دوستان بودیم همه رو دعا کردیم.آیناز هم رو دوش باباش رفت و ضریح امام رضا(ع) رو گرفت .ان شاا... همیشه زیر الطاف امام غریب باشه تو راه مستقیم مشهد سرد بود و برفی به آیناز خیلی برف بازی چسبید باباش براش گلوله برفی درست می کرد اونم می زدش خیلی خوش گذشت جای دوستان سبز اینم عکس های آیناز از تو قطار تا حرم امام، به خاطر سرما حسابی پوشیده بودمش مریض نشه!!! حوض یخ زده داخل حرم باغچه روبروی رواق شیخ طوسی در حرم کوچه برفی مسافرخونه خروجی و حیاط حرم رو تمیز کرده بودن که کسی از زائران امام لیز نخوره خدای نکرده آخرین روزم برا خرید زعفرون و زرش...
15 دی 1391

آذر91

با سلام آیناز رو امسال مهد نفرستادم که مریض نشه ولی باباش مریض شده بوده اینقدر هی بی فکری کرد و آیناز رو بوسید تا کار داد دست من!!!!!!!!!! قربونش برم جمعه حالش بد شده بود وحشت سرفه می کرد دکتر بردیمش به آقای دکتر دست نداد بهش گفتم آیناز چرا به آقای دکتر سلام نکردی میگه مامان من فقط با خانم دکترا سلام می کنم!!!!!! این هفته آجی زهراش اومده پیشش که من مدرسه میرم با آجی زهرا رفیقه
26 آذر 1391

عاشورا 91

برای تاسوعا و عاشورا کلی آیناز تو مراسمات شرکت کرد و سینه زد،قربونش برم الان خونه مامان جونش مونده ...
6 آذر 1391

جمعه 26 آبان

وقتی می خوام ازش عکس بگیرم مرتب ژست می گیره دیگه اصلاً صاف نمی ایسته پارک جزیره پارکینگش جا نداشت به خاطر همین مجبور شدیم ببریمش پارک جاده ساحلی اینم کارهای آیناز ...
27 آبان 1391

پارک جزیره

با مبینا اینا رفتیم شام پیتزا بعدش رفتیم پارک جزیره کلی به آیناز خوش گذشت کلی بازی کرد وقت برگش هم گریه می کرد نمی خواست باید ولی تو ماشین خوابش برد ...
23 آبان 1391

عید غدیرآبان 91

شنبه با دایی عزیز اینا ناهار بیرون رفتیم موقع برگشت رفتیم زمین کشاورزی دایی مجید اتفاقاً دایی مجید و زن دایی هم اونجا بودن آیناز هم مشغول کشاورزی ...
14 آبان 1391

تنهایی

با سلام صبح یکشنبه اومدم اهواز آیناز رو گذاشتم پیش مامان جونش ، خیلی دلم تنگه براش قربونش برم که نیست دسم به هیچ کاری نمی ره!!!! عزیز دلم باهاش تلفنی صحبت کردم میگه مامان شب نشده زودی از مدرسه بیا  
8 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیناز گلی می باشد