اولین روز مدرسه
روز دوشنبه جشن غنچه ها بود اولین روزی بود که دختر گلم قدم به مدرسه می گذاشت ان شالله قدم های ثابت و محکمی توی تحصیل برداری
صبح که دختر گلی به خاطر اینکه شب قبلش مهمون داشتیم و تا دیر وقت بیدار بود به سختی بیدار شد و دوباره رفت تو هال گرفت خوابید منم به زور فلاش دوربین بلندش کردم اینم به روایت تصویر
بعدش که بیدار شد صبحانه اش رو که خورد تازه سرحال شد و حس عکس گرفتنش اومده بود روپوشش رو که پوشید گلش رو گرفت و می گفت ازم عکس بگیر اینم به روایت تصویر
بعد رفتیم سراغ ایلیا که اولین روز مدرسه آجیش رو همراهی ش کنه آخه کسی نداریم که بیاد پیش ایلیا یا ایلیا رو بذارم پیشش اونم به زور بیدار شد 1 بار بلند شد دوباره خوابید اینم به روایت تصویر ببینید
این چند تا عکسم از دم خونه تا دم مدرسه
بعدش 3 تایی راهی مدرسه شدیم یه کم دیر رسیدیم بچه ها صف گرفته بودن معاون داشت اسامی رو می خوند تا ما رسیدیم گفت آیناز ایزدی فر ، آینازم بدو رفت که از زیر قرآن و اسفند و حلقه گل وارد کلاسش بشه واسه همین فرصت نشد عکسی از صفش بگیرم سریع از پشت عکسی گرفتم
بچه ها رفتن سر کلاس ، خانواده ها هم رفتیم تو کلاس دیگه مدیر اومد صحبت کرد بعد مربیشون حرف زد آخر سر هم من رفتم تو دفتر راجع به وضعیت سرویس صحبت کنم که خانواده ها رفته بودن سر کلاس تو این فرصت که آیناز همه مادرها رو دیده بود من رو ندیده بود کمی ناراحت شده بود همین که من رو دید گل از گلش وا شد اینم به روایت تصویر
کنارش شینا نشسته الان با هم دوست هستن اونی هم که سرش رو پایین گذاشته آرشیداست دختر همکار خودم
بعدش تو حیاط پانیا دختر اون یکی همکار مامانی بود پانیا کلاس اوله آیناز خجالتی هست دخترکم
اینم دختر گل مامان تو ورودی که مثلا برا بچه ها درست کرده بودن
اینم جایی که مدیرشون برا بچه ها صحبت کرد قرآن خوندن برنامه اجرا کردن
دختر گلم ان شالله قدم هات رو تو امر تحصیل محکم واستوار برداری و من و بابایی رو خوشحال کنی روزی برسه تو مدارج بالاتر ببینیمت
الهی آمین